قلب من امشب دگر شوري ندارد
دست من در دست تو جايي ندارد
عشق من خفته است دربالين سردت
چشم زيبايت دگر نوري ندارد
نگاهت در نگاهم لحظه اي نيست
سكوت قلب تو لطفي ندارد
دلم ميخواست در خلوت بميرم
زبان تلخ تو حرفي ندارد
چرا ديگر كلامت آشنا نيست
كلام مست تو مستي ندارد
چرا ديگر نميآيي سراغم؟
لبان گرم تو رنگي ندارد
چرا در حلقة چشمت وفا نيست
دل خونين تو رحمي ندارد
چرا با مرگ گشتي تو همآغوش
تن يخ بسته ام ياري ندار د
بيا اي يار بيرحم و دل آزار
دلم بي تو دگر لطفي ندارد
بيا من گشته ام بيمارو بيجان
چراغ خانه ام سويي ندارد
بيا گر تو نيايي من تباهم
خريدار نگاهت جان ندارد
بيا...
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
سلام وبلاگ خوبی دارید امیدوارم تو کارتون موفق بشید من دانشجوی باغبانی ورودی 88 دانشگاه شهرکردم می خواستم اگه میشه این دوتا وبلاگ را هم لینک کنید وبعد از لینک به وبلاگ ما سر بزنید واز طریق نظرات به ما خبر بدید تا شما را لینک کنیم با تشکر http://hosseinhazrati.blogfa.com(با نام وبلاگ باغبانی حسین حضرتی) و این یکیا http://baghbani-sku.blogfa.com(بانام وبلاگ دانشجویان باغبانی دانشگاه شهرکرد)
سلام نا مهربانم،
چوب خط روز هاي بي تو بودن که پر شد، نامه اي برايت نوشتم،
نامه اي براي تو و براي اين عکس ميان قاب و براي اين تپش کهنه در سينه
نامه ام را ميسپارم به دست باد .ببرد آنسوي تمام اين ديوار ها ،اين جاده ها ،اين روز ها ...اصلاً ببرد ،آن سوي تمام نميدانم هايي که دستانم را از دستانت جدا کرد...
باد مي داند،خوب مي داند،يادت نيست مگر؟ خودش بود که آن روز لحظه اي قبل از غروب, گره روسريم را از هم باز کرد وموهايم را به دست آشفته باد سپرد.
حالا که گفتم يادم آمد،بايد روي پاکت بنويسم :''برسد به دست نامهرباني که موهايم رابا باد شانه ميزد.'' آخرآدرس خانه ات را که نميدانم
روزي در پي جاده خاکي راهي بودم که تلاقي نگاهت راه بر پاهاي برهنه ام بست. اصلا مينويسم: ''برسد به دست همان نگاه''...همان نگاهي که آيينه اميدم بود و نويد فردا هايي روشن، فردا يي که تلاقي آرزو هايمان بود،و کور سوي فانوسي در مسير اين راه تاريک فردا ... فردا... فردايي که هنوز در راه است!
امّا نه،اين دو خط نامه که جاي اين حرف ها نيست، همين لبخند پشت قاب عکس هم با من قهر ميکند،اگر دوباره قصه دلتنگي از نو تازه کنم
بگذار اصلاً از ميهمانيم بگويم: جاي تو خالي ،چند وقت پيش بود که تکرار اين روز هاي بي خاطره را جشن گرفتم؛ مهماني که نبود, من بودم و قاب عکس تو... سفره اي چيدم در خور مهمان.شمع بود و گل سرخ بود و دو خط دست نوشته
شرمنده مهمانم،که شادي سر سفره ام کم آمد. برکت خدا به سر سفره تو! اين گناه دوستي من بود که قهر خدا در پي داشت و قحطي نعمت. چه بگويم؟ شاد باد روزگار تو،که همين خشکيده لبخند گوشه لبانت، سهم سفره خالي ماست از اين سال هاي بي برکت...
وديشب بود آن شب که چوب خط روز هاي بي تو بودن به سر آمد ونامه اي برايت نوشتم.
'' که ميسپارمش به دست باد''