قلب من امشب دگر شوري ندارد
دست من در دست تو جايي ندارد
عشق من خفته است دربالين سردت
چشم زيبايت دگر نوري ندارد
نگاهت در نگاهم لحظه اي نيست
سكوت قلب تو لطفي ندارد
دلم ميخواست در خلوت بميرم
زبان تلخ تو حرفي ندارد
چرا ديگر كلامت آشنا نيست
كلام مست تو مستي ندارد
چرا ديگر نميآيي سراغم؟
لبان گرم تو رنگي ندارد
چرا در حلقة چشمت وفا نيست
دل خونين تو رحمي ندارد
چرا با مرگ گشتي تو همآغوش
تن يخ بسته ام ياري ندار د
بيا اي يار بيرحم و دل آزار
دلم بي تو دگر لطفي ندارد
بيا من گشته ام بيمارو بيجان
چراغ خانه ام سويي ندارد
بيا گر تو نيايي من تباهم
خريدار نگاهت جان ندارد
بيا...
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود